مسافر و فلسفه
ماراننده های تاکسی در مورد سیاست در مورد اقتصاد خرد و کلان در مورد فرهنگ در جغرافیای سیاسی کشورها تو تاکسی بحث میکنیم آن هم آن موقع بحث شروع میشود که یا اتفاق خاصی بیافتد یا از رادیو چیزی بگن یا مسافر همینجوری چیزی بگه اینجاست که بحث شورع میشه و خدا میدونه چطوری جمع میشه!
امروز مسافر کرایه رو داد گفتم پول خرد بدین لطفا
گفتند ببخشید پول خرد ندارم
گفتم اشکالی نداره بفرمایید مهمان من.
مسافر درحالی که پیاده میکشد گفت:الهی دستت تو دست نامزدت باشه!
میگم مردم خدا هم هر از گاهی یه کارهایی میکنند یا یه حرفهایی میزنند که آدم ساعتها بعد از آن هم نمیتونه هزمش کنه یعنی اونقدر فلسفه میبافند ادم نیدونه چی بگه
واقعا اون لحظه به قول گفتنی قفل کردم یک لحظه اخه اول باید بفهمم چی گفت بعد چیزی بگم..یعنی همونطور جواب ندادم و رفتم.
اخه یه بار یه مسافری رو دربستی داشتم میبردم در مورد شلوغی خیابانها سر صحبت باز شد و وقتی میخواستند پیاده شوند موضوع تا حکمت سقراط پیش رفته بود و قضیه در مورد تقابل فلسفه و همسرداری پیش رفته بود که اخرین کلام مسافر وقتی پایش را زمین میگذاشت این بود: همیشه زنها(همسر ادمها) یکی از مشکلات مردها در مسایل فلسفی هستند، زن سقراط هم مانع رشد او بود و الا ایشان میتوانست به مراحل بزرگتری از حکمت دست پیداکند نه این که شهید راه حکمت بشود! الحق که من هم کم نمی آوردم در مقابل ایشان چون یه ذره در مورد این مسایل اطلاعات داشتم ولی حیف که مشغول کار بودم و کار واجبتر بودیعنی به عبارتی پول واجب تر بود.
این هم از مسافر امروز من.
کلمات کلیدی: مسافر، راننده تاکسی، فلسفه